گفتار دهم نخستین آشنائی ایرانیان با اسلام و آغاز شگفتیها
اشاره
نگاهی گذرا به فرمانروائی پنجاه ساله ایرانیان در یمن* سیاست ایران و روم در یمن* رابطه یمنیها و حبشیها* حمیریان یمن و دولت ایران* نمایندگان باذان فرمانروای ایرانی یمن در محضر پیغمبر اسلام* اسلام ایرانیان یمن* نمایندگان پیغمبر (ص) در یمن* اسود عنسی و نمایندگان پیغمبر (ص)* شهر فرمانروای ایرانی صنعاء و اسود عنسی* فیروز و دادویه و گشسب* نامه پیغمبر (ص) به سران ایرانی یمن* ایرانیان یمن در ایّام ردّه* قیس بن عبد یغوث و ایرانیان یمن* فیروز و قیس و عمرو بن معد یكرب* فیروز در تلاش و كوشش* از شگفتیهای تاریخ* داوری یمنیها درباره ایرانیان* دیگر از شگفتیهای این دوران* ایرانیان یمن در شمار صحابه پیغمبر (ص) و اهل حدیث و روایت* باذان* دادویه و فیروز دیلمی* وهب بن منبّه* همّام بن منبّه* معقل بن منبّه* عمر بن منبّه* بكار بن عبد اللّه بن سهوك* عبد الصمد بن معقل.
ص: 316
نخستین آشنائی ایرانیان با اسلام نه چنانكه معروف است در ایران و در خلافت عمر، بلكه چنانكه معروف نیست، در یمن و در زمان خود پیغمبر صورت پذیرفت.
در آن هنگام كموبیش پنجاه سال از زمانی كه یمن در قلمرو دولت ایران قرار گرفته بود، و فرمانروایان آنجا از سوی پادشاهان ساسانی تعیین میشدند، میگذشت. یمن از زمان خسرو انوشروان در تصرّف ایران درآمد و تا این تاریخ چندین تن از مرزبانان ایرانی كه نامشان در تاریخها ذكر شده بر آنجا فرمان رانده بودند، و آخرین كسی كه در این تاریخ بر آنجا فرمان میراند نامش را در تاریخهای عربی باذان و گاه باذام نوشتهاند. كسی كه او را خسروپرویز فرستاده بود و پایتخت او هم مانند دیگر فرمانروایان ایرانی صنعاء بود. «1»
نگاهی گذرا به فرمانروائی پنجاه ساله ایرانیان در یمن
فرمانروائی پنجاه ساله ایرانیان بر یمن كه آبادترین و ثروتمندترین سرزمین در عربستان بود، و آثاری كه از آن برجای ماند، چه سیاسی و چه اقتصادی و فرهنگی، در تاریخ این منطقه ازآنرو دارای اهمّیّت و درخور تحقیق و بررسی است كه آغاز و انجام آن با رویدادهائی قرین گردیده كه هریك از آنها از وقایع مهمّ تاریخ این منطقه بشمار میآیند و در سرنوشت آن اثری ژرف داشتهاند. آغاز آن با رقابتهای سخت سیاسی و اقتصادی ایران و روم دو دولت بزرگ آن دوران، و هماوردی دو فرمانروای نامآور آن زمان خسرو انوشروان در ایران و ژوستینین در روم بود، كه همین ایرانیان یمن نقش اساسی در آن داشتند، و پایان آن هم با گسترش اسلام در یمن قرین گردید كه آن هم به پایمردی همین ایرانیان یمن صورت پذیرفت، و به پایمردی همانها هم بود كه اسلام از گزند حوادثی كه آن را در این منطقه به سختی تهدید میكرد مصون
______________________________
(1)- طبری 1/ 958 پ
ص: 317
ماند. و با همه این احوال نه آغاز آن چنانكه درواقع بوده است، در روایتهای داستانمانند به درستی منعكس شده و نه پایان آن چنانكه درخور آن بوده، در تاریخ ایران و اسلام شناخته شده است.
آغاز آن به صورت داستانی نقل شده كه در همه مآخذ اسلامی، با اختلافاتی در جزئیات آن و در برخی نامها، كموبیش به یك شكل آمده؛ خلاصه اینكه حبشیها با حمله به یمن ذویزن پادشاه آنجا را كشتند و یمن را تصرّف كردند، سیف بن ذی یزن به دادخواهی نزد انوشروان آمد. انوشروان هم او را با سپاهی كمك كرد. ولی برای اینكه سپاهیان خود را در سرزمینهای دوردست به خطر نیندازد هشتصد زندانی واجب القتل را با هشت كشتی به فرماندهی یكی از بزرگان ایران به نام یا عنوان و هرز با سیف به یمن روانه ساخت. از آنها دو كشتی با سرنشینانش در راه غرق شدند و شش كشتی با ششصد تن به یمن رسیدند. و هرز و سپاهیانش یمن را از حبشیهای مزاحم پاك كردند و سیف را به شاهی به تخت نشاندند، و چون بازمانده حبشیها كه در خدمت سیف درآمده بودند، پس از چندی سیف را كشتند، و هرز به دستور انوشروان خود اداره امور یمن را به دست گرفت و پس از او هم جانشینانش همچنان بر آنجا فرمان راندند و تا این تاریخ كه اكنون موضوع سخن ما است كموبیش پنجاه سال از آن تاریخ میگذشت.
این خلاصهای است از داستانی كه درباره علّت لشكركشی ایرانیان به یمن و جنگ ایشان با حبشیها و پیروزی بر آنان در بیشتر مآخذ تاریخی عربی اسلامی به استناد حكایات مختلفی كه از آن رویداد بر سر زبانها بوده یا قصّههائی كه پیرامون آن بازگو میشده منعكس گردیده است. و صورت مفصّل آن را در برخی از كتابهای تاریخ میتوان یافت. «1» البتّه آمیختگی تاریخ با افسانه در این داستان از نظر ناقدان آگاه دور نمیماند، ولی نكتهای كه باید بدان توجّه داشت
______________________________
(1)- طبری، 1/ 925 به بعد. روایات مختلفی از آن را هم در كتابهائی همچون سیرة ابن هشام، الأخبار الطّوال دینوری، تاریخ یعقوبی، و تاریخ حمزه اصفهانی، البدء و التاریخ مقدسی، مروج الذّهب مسعودی و كم و زیادهائی در آن را هم در مآخذی همچون تاریخ ابن خلدون و نهادیة الأرب نویری میتوان یافت.
ص: 318
این است كه این روایات تنها آن چهره از این واقعه را مینمایانند كه برای مردمی ساده و ناآگاه قابل درك بوده و قصّههائی هم كه براساس آنها پرداخته شده نموداری است از برداشت همین مردم از آن وقایع، و بههمینسبب است كه در آنها هیچ اشارهای به علل سیاسی و اقتصادی و نظامی ناشی از رقابتهای دو دولت ایران و روم كه درواقع علل اصلی آن وقایع بوده، ولی برای آن مردم قابل درك نبوده است، دیده نمیشود.
سیاست ایران و روم در یمن
یمن به سبب مزایای طبیعی و موقع جغرافیائی و وضع اقتصادی خود از دیرباز مورد توجّه هر دو دولت ایران و روم بوده است. این كشور در میان همه سرزمینهای شبه جزیره عربستان كه غالبا خشك و بیابانی بود سرزمینی آباد و از لحاظ كشاورزی پرخیر و بركت و از لحاظ بازرگانی یكی از مراكز مهمّ در شبه جزیره عربستان بود، و گذشته از این یكی از گذرگاههای مهمّ راههای تجارتی شرق و غرب هم بهشمار میرفت.
این كشور هم دروازه جنوبی شبهجزیره عربستان و بهخصوص حجاز و یثرب بود، و هم در كناره دریای سرخ و مشرف بر تنگهای قرار داشت كه آن دربار را به دریای آزاد یعنی اقیانوس هند میپیوست، و از راه آن دریا از شرق تا خاور دور از غرب به تمام سواحل شرقی افریقا راه مییافت. و با این اوصاف و مزایا بین دو دولتی قرار داشت كه مصالح سیاسی و اقتصادی آنها اقتضا میكرد كه یا بر این سرزمین مسلّط باشند یا دستكم مردم آنجا را به سوی خود داشته باشند.
سیاست دولت روم در این سرزمین جزئی از سیاست كلّی آن دولت در این منطقه بود كه از چند قرن پیش پیوسته در صدد عملی ساختن آن بوده و هروقت فرصتی مییافته از آن بهره میگرفته است، و آن گسترش تدریجی به سمت جنوب و دست یافتن به دریای آزاد یعنی اقیانوس هند بوده، از راه تسلّط تدریجی بر سرزمینهای عربی و افریقائی كنارههای دریای سرخ و تسلّط بر تنگهای كه این دریا را به اقیانوس هند میپیوندد.
ص: 319
و سیاست دولت ایران در آنجا باز نگاه داشتن راههای بازرگانی مهمّی بود كه از داخله صحرای عربستان و سرزمین یمن از شرق به غرب و سپس به شمال میرفت، و همچنین حفظ امنیّت كاروانهائی بود كه از آن راهها میگذشتند و آن هم با همكاری قبایلی از اعراب كه این كاروانها از قلمرو آنها میگذشتند، با پرداخت حق العبور یا به اصطلاح آن زمان حق الخفارهای كه در مقابل آن، كاروان نهتنها از دستبرد و گزند آن قبیله مصون میماند، بلكه حفظ امنیّت آن كاروان از گزند دیگر قبایل هم تا هنگامی كه در قلمرو ایشان میبود از وظائف آنها به شمار میرفت، و بههمینمنظور كاروانها در هر قبیلهای پیوسته بهوسیله محافظان یا راهنمایانی كه به آنها خفیر میگفتند همراهی میشدند. و بدینترتیب قبایلی هم كه در مسیر این كاروانها قرار داشتند خود به صورت حلقهای از زنجیره اقتصادی این منطقه درمیآمدهاند كه از سلامت و امنیّت راههای آن برخوردار و به حفظ آن علاقهمند میشدهاند.
این سیاستی بود كه از سوی دولت ساسانی در سرزمینهائی از عربستان كه در قلمرو او بود یعنی تمام عربستان جنوبی و نجد و حجاز و دیگر مناطق آن اجرا میشد، و از سرزمین یمن هم در آنچه به امر بازرگانی و راههای آن بازمیگشت همین سیاست موردنظر بود. و این را هم باید افزود كه برای استحكام و قدرت این سیاست كه به امنیّت تمام صحرا ارتباط مییافت، درصورتیكه قبیلهای از این قانون كه باید آن را قانون صحرا نامید پا فراتر مینهاد و كاروانی را مورد هجوم و قتل و غارت قرار میداد، از سوی مرزبانان ایرانی بهسختی كیفر مییافت، چنانكه نمونههای آنها را در شرح برخی از ایّام العرب و ازآنجمله در یوم المشقّر كه در گفتار گذشته به اجمال از آن سخن رفت میتوان یافت. به این هم باید توجّه داشت كه در سالهای سختی و كمآبی كه قبایل صحرانشین از لحاظ آذوقه در تنگنا قرار میگرفتند بهوسیله مرزبانان ایران كمكی دریافت میداشتند كه آن را میره میگفتند.
آنچه درباره راههای زمینی عربستان گفته شد درباره راههای دریائی ایران هم در جاهائی كه با سواحل عربستان ارتباط مییافت نیز مورد عمل بود. این
ص: 320
راهها كه از بندر ابلّه مهمترین بندر نظامی و بازرگانی ایران در دهانه خلیج فارس آغاز میشد در امتداد سواحل جنوبی عربستان از یكسو تا جدّه در ساحل غربی عربستان در دریای سرخ و سواكن در ساحل شرقی افریقا در همان دریا پیش میرفت و از سوی دیگر از راه بندر عدن تا زنگبار و دیگر بنادر افریقائی امتداد مییافت.
رابطه یمینیها و حبشیها
حبشیها كه همسایگان یمنیها بودند و تنها عرض دریای سرخ آنها را از هم جدا میكرد از دشمنان دیرینه و سرسخت یمنیها بهشمار میرفتند و از روزگاران قدیم هر گاه در خود قدرتی و در اینان ضعفی مییافتند، از آن سوی دریا بدینسوی حمله میبردند و به یمنیها آسیب فراوان میرساندند. از وقتی كه حبشیها با كمك رومیان به كیش مسیحی درآمدند خطر آنها برای یمنیها افزونتر شد، زیرا اینان در ستیزهجوئی با یمنیها بیش از پیش به دولت روم كه او هم در این امر ذینفع بود پشت گرم و از كمكهای او برخوردار بودند.
حمله اخیر حبشیها به یمن كه منجر به تصرّف قطعی آن سرزمین از سوی آنها و تأسیس دولتی حبشی در آنجا گردید، با كمك مستقیم دولت روم و با كشتیهای آن دولت صورت گرفته بود، و این دولت نوبنیاد هم همچنان مورد حمایت و دستنشانده دولت روم بود، و شاید بههمینسبب مدّتی بیش از نیم قرن و به تعبیری نزدیك هفتاد سال دوام آورده بود. از آنچه در تاریخها آمده برنمیآید كه در این مدّت تا پیش از پادشاهی خسرو انوشروان حبشیها مستقیما مصالح ایران را در این منطقه تهدید كرده باشند. ولی در این دوران و بهخصوص در دوران امپراطوری ژوستینین در روم آثار چنین تهدیدهای مستقیم و غیرمستقیم و دردسرهائی كه حبشیها به تحریك ژوستینین برای انوشروان به وجود میآوردهاند بهخوبی دیده میشود.
در رویدادهای جنگ ایران و روم در همین دوران آمده كه انوشروان پس از پیروزی در جنگ با رومیها و خزرها در شمال، به سوی عدن روی آورد در
ص: 321
آنجا در آن قسمت از دریا كه میان دو كوه و در جانب حبشه قرار داشت با كشتیهای بزرگ و سنگ خارا و ستونهای آهنین و زنجیرهای عظیم سدّی بساخت و بزرگان آنجا را بكشت و به مدائن بازگشت. «1» این خبرها حكایت از استحكاماتی میكند كه انوشروان برای حفظ بندر عدن از مهاجمان حبشی پس از قلع و قمع آنان بهوجود آورده بود، و اینكه او خود شخصا به آنجا رفته دلیل بر این تواند بود كه چنین حملهای در هنگامی كه او در شمال درگیر جنگ با رومیها و متّحدانش بوده است به تحریك رومیها و ژوستینین از سوی حبشیها صورت گرفته، و آن بندر را كه یكی از پایگاههای مهمّ دریائی و بازرگانی ایران بوده ویران ساخته و بر آن مسلّط شده بودهاند. حمله حبشیها را هم به مكّه در سالی كه به عام الفیل معروف شده از همین قبیل دانستهاند، زیرا مكّه هم یكی از مراكز مهمّ بازرگانی شرق و غرب بوده و حمل كالا در فاصله بین عدن تا آنجا و از آنجا تا دمشق و بالعكس در اختیار بزرگان و سرمایهداران قریش بوده و بازرگانان ایرانی هم از طریق بندر جدّه كه یكی از پایگاههای بازرگانی ایران در دریای سرخ بوده، به آنجا رفتوآمد داشتهاند. و چنانكه میدانیم نجد و حجاز هم در آن تاریخ در قلمرو نفوذ دولت ساسانی بوده است.
حمیریان یمن و دولت ایران
با نیرو گرفتن دولت حبشیان در یمن طبیعی بوده كه فشار و ستم آنان هم بر اهل محل، كه مهمترین و سرشناسترین تیره آنها كه پیش از حبشیها هم بر یمن حكومت میكردهاند حمیریان بودهاند، فزونی یافته، تا آن حد كه آنان را به فكر چاره انداخته و چون حمیریان همواره ایران را در برابر روم كه اكنون حامی دشمنان سرسخت آنان یعنی حبشیان شده بودند حامی و دوست خود میشناختند، ازاینرو طبیعی بوده كه كسی از خاندان همان فرمانروایان سابق را به نام سیف یا معدیكرب یا هر نام دیگری كه در داستان بدان خوانده شده است به دربار انوشروان فرستاده و از او كمك خواسته باشند، و این
______________________________
(1)- طبری، 1/ 898- 899.
ص: 322
كار هم به پایمردی منذر بن نعمان فرمانروای حیره كه انوشروان او را به همه سرزمینهای عربنشین قلمرو سلطنت خویش سیادت داده بود صورت پذیرد. و انوشروان هم كه خود از دردسرهائی كه همین حبشیهای یمن به تحریك دولت روم برای او و مردم تحت حمایتش فراهم كرده بودهاند ناخشنود بوده و اكنون پس از پیروزیهائی كه بر روم داشته و با زمینه مساعد داخلی یعنی همداستانی مردم یمن در خود آن توانائی را میدیده كه حتّی با قیمت درگیری با روم هم كه شده حبشیان را از یمن بیرون راند، تقاضای حمیریان را پذیرفته «1» و سپاهی به یمن گسیل داشته، ولی نه بدانگونه كه در داستان فتح یمن آمده است.
در قصّه و داستان میتوان عدّهای را به آسانی در جائی سوار كشتی كرد و آنها را بیدردسر از دریاها و اقیانوسهای خروشان گذراند، و بهراحتی در ساحلی دوردست و ناشناخته پیاده نمود، و با تفنّنن به جنگ واداشت، و با سهولت پیروز گردانید، و سرزمینی را كه نزدیك هفتاد سال در اشغال مهاجمانی بوده كه برای خود دولتی تشكیل داده و پایههای آن را به كمك حامیانی نیرومند استوار ساخته بودهاند از وجود آنها پاك كرد، و آن را به صاحبانش بازگردانید. ولی در جهان واقعیّات اعزام یك سپاه جنگی كه باید ماهها بر روی آب بگذرد و دریاهای توفانزا را درنوردد، و با حفظ توان رزمی خود در سرزمینی ناشناخته فرود آید، و با مردمی ناشناختهتر درآویزد و پیروز گردد، از كارهائی است كه جز با امكانات فراوان و آمادگیهای حساب شده و هوشیارانه صورت نبندد.
چنین لشكركشی دریائی را ناوگانی محكم و استوار و اقیانوسپیما و بندرهای مجهّز میباید كه در طول راه نیازهای گوناگون كشتیها و كشتیسواران را برآورده و بالاتر از همه جنگجویانی آزموده و كاركشته و دریادیده میخواهد تا از هیبت دریای خروشان نهراسند و در برابر دشواریهای ناشناخته آن خود را نبازند و توان جنگی خود را از دست ندهند. و نمیتوان پذیرفت، و
______________________________
(1)- در تاریخها و داستانهای ایران معمولا یمن را به عنوان سرزمین حمیریان میخواندهاند كه در فارسی هاماوران شده و در شاهنامه و دیگر مآخذ قدیم هم به همین نام آمده است.
ص: 323
مدارك تاریخی هم آن را تأیید نمیكنند كه خسرو انوشروان كه خود پادشاهی جنگآور و جنگآزموده بوده از این امر اساسی غافل بوده و چنین كار بزرگی را از چند صد زندانی اسیر چشم میداشته است. بااینكه او این احتمال را میداده كه سپاهیان اعزامی او كه در ظاهر به نبرد با حبشیان یمن گسیل میشدهاند درواقع برای ریشهكن كردن نفوذ دولت اصلی حبشه و حامی آن یعنی دولت روم از آن منطقه به این سفر جنگی میرفتهاند و در آن كار احتمال هرگونه درگیری با آن دو دولت هم میرفته است، و نشان اینكه از این امر غافل نبوده همان نتیجه درخشانی است كه از آن لشكركشی حاصل آمده است، نتیجهای كه هم در نظر مورّخان قدیم «1» بزرگ و بااهمّیّت مینموده و هم مورّخان معاصر آشنا به اینگونه مسائل دریائی آن را درخور توجّه و قابل ملاحظه شمردهاند. «2»
این فشردهای است از دورهای فراموش شده از تاریخ ایران، و یادی است از مردم از یاد رفته این دیار. دورهای كه خود موضوع بحث و بررسی جداگانهای در این سلسله گفتارها است كه اگر روزی توفیق چاپ و نشر آن دست دهد، شاید پرتوی هر چند ضعیف بر تاریخ و تاریخسازان آن دوره بیفكند. آنچه در این گفتار میآید فصل اخیر از آن بحث و بررسی است كه درباره اسلام ایرانیان یمن است.
نمایندگان باذان در محضر پیغمبر اسلام
آشنائی ایرانیان یمن با اسلام با سفر دو تن از بزرگان ایشان از صنعاء به مدینه كه از سوی فرمانروای ایرانی آنجا به نام باذان یا باذام اعزام شده بودند آغاز میشود. از این دو تن یكی بابویه نام داشته كه مباشر و امین و نماینده شخص باذان بوده، و دیگری خرّ خسرو یكی از بزرگان ایرانیان یمن بوده است (خرّه كه در برخی از نامهای قدیم فارسی آمده به
______________________________
(1)- حمزه اصفهانی در «سنی ملوك الارض و الانبیاء» ص 51- 52 آن را یكی از سه فتح بزرگی نوشته كه انوشروان بدان نائل شده و گوید آنچه برای او حاصل آمد چیزی است كه جز برای پیغمبران اتّفاق نمیافتد.
(2)- پرسی سایكس، تاریخ ایران، ج 1 چاپ دوم 1335، تهران، ترجمه فخر داعی گیلانی.
ص: 324
معنی نور و شعاع و روشنی است). آیا سفر این دو تن به مدینه به دستور خسرو پرویز و در محدوده همان سیاست عربی او بوده است كه شمّهای از آن گذشت، و برای آگاهی از چندوچون جنبشی بوده است كه در حجاز به نام اسلام گسترش مییافته، یا اینكه باذان و دیگر فرمانروایان ایرانی یمن خود در صدد برآمده بودند كه از آن جنبش كه در جائی آغاز شده كه در این دوران كموبیش در قلمرو ایشان بوده است، اطّلاعاتی كسب كنند؟ برای هردو احتمال میتوان در روایاتی كه در این زمینه در مآخذ دیده میشود شاهدی یافت.
دراینباره و به طور كلّی درباره اسلام ایرانیان یمن تاریخ و كیفیّت آن و سرگذشت ایشان در آنجا، و درگیریهائی كه پس از گرایش به اسلام، چه در حیات پیغمبر (ص) با معاندان كینهتوز و مدّعی پیغمبری، و چه پس از رحلت آن حضرت یا مرتدّان قدرتطلب، پیدا كردند و همچنین درباره شرح حال و كارهای كسانی كه در این درگیریها از هر طرف و به هر عنوان نامشان برده شده، در مآخذ مختلفی كه از این رویداد و اشخاص آنها نامی برده یا چیزی نوشتهاند، خبرها و روایاتی آنچنان مختلف و پراكنده آمده كه یا به علّت ایجاز و اختصار بیش از حدّ آنها غالبا نارسا و مبهماند، و یا به سبب تصرّفی كه در آن اخبار و روایات، به هر سبب از اسباب به عمل آمده یا بیتوجّهی كه در نقل آنها شده ناسازگار و متناقض مینمایند. و شاید اگر نمیبود تاریخ طبری و روشی كه مؤلّف عالم آن در نقل روایات مختلف و احیانا مفصّلی كه در این موضوع در اختیار داشته با رعایت امانت در معرّفی راویان و حفظ اصول آنها كه گاه در نقل آنها از ذكر بعضی جزئیات هم خودداری نكرده است، آگاهی ما از این دوران و رویدادهای آنكه از لحاظ تاریخ اسلامی ایران بسی بااهمّیّت و درخور مطالعه است بسیار اندك و نامطمئن میبود. و نیاز به گفتن نیست كه آنچه در این گفتار آمده در اصل مبتنی بر روایاتی است كه در تاریخ طبری آمده با بررسیهائی كه كموبیش در آنها به عمل آمده است.
طبری بر پایه روایاتی كه در دست داشته آغاز آشنائی ایرانیان یمن را با نهضت اسلامی و پیغمبر اسلام، در سال هفتم هجری و آن را هم به مناسبت نامهای
ص: 325
دانسته كه خسرو پرویز به كارگزار خود در یمن، یعنی همین باذان كه ذكرش گذشت، نوشته و در آن به او دستور داده كه دو نفر به مدینه بفرستد تا شخصی را كه در آنجا به دعوی پیغمبری برخاسته به مدائن اعزام دارند. «1»
اسلام ایرانیان یمن
طبری گوید چون این دو تن، بابویه و خرّ خسرو كه با نامهای از باذان به نزد پیغمبر رسیدند و از زبان آن حضرت شنیدند كه خسرو پرویز بهوسیله پسرش شیرویه به قتل رسیده، از مدینه به صنعاء بازگشتند تا باذان را از آن خبر آگاه كنند و پیام پیغمبر را هم به او برسانند. پیام پیغمبر به باذان به روایت طبری از ابن اسحاق و یزید بن ابی حبیب این بوده كه اگر اسلام بیاورد او را همچنان بر فرمانروائی یمن باقی خواهد گذاشت. «2» طبری گوید كه در همان ایّام نامهای هم از شیرویه به باذان رسید كه در آن نامه خبر كشته شدن خسرو پرویز و پادشاهی خود او اعلام شده، و نوشته شده بود كه از فرستادن كسی كه خسرو پرویز اعزام او را دستور داده بود تا خبر بعدی خودداری نمایند.
پس از این رویدادها باذان هم مسلمانان شد و با اسلام او همه ایرانیان یمن هم به اسلام گرویدند «3» بنا بر همین روایت پیغمبر به خرّ خسرو كمربندی آراسته به زر و سیم هدیّه فرموده كه چون به زبان حمیری كمربند را معجزه میگفتهاند او و خاندانش را در یمن ذو المعجزة (به كسر میم و فتح جیم) میخواندهاند «4».
به روایتی از واقدی آمده است كه شیرویه پدرش كسری را در شب سهشنبه دهم جمادی الاولی سال هفتم هجری شش ساعت از شب گذشته به هلاكت رسانده «5» و در جای دیگر از تاریخ طبری كه در آن، تاریخ فارسی كشته شدن خسرو پرویز ذكر شده آن را در روز ماه از ماه آذر از سال سی و هشتم پادشاهی خسرو پرویز نوشتهاند. «6» بنابراین روایات، اسلام ایرانیان یمن در سال هفتم هجری، پیش از فتح
______________________________
(1)- طبری 1/ 2- 1571.
(2)- طبری، 1/ 1574.
(3)- طبری، 1/ 1574.
(4)- طبری، 1/ 1575.
(5)- طبری، 1/ 1574.
(6)- طبری، 1/ 1060.
ص: 326
مكّه صورت گرفته است، طبری جنگ خیبر را هم پس از این تاریخ نوشته است.
اینها خلاصه مطالبی است كه از روایات طبری درباره اسلام ایرانیان یمن و تاریخ آن برمیآید. در مآخذ دیگر هم كموبیش همین مطالب با پیرایههای دیگری آمده كه چون این روایات از آنها پیراسته شوند از مجموع آنها چند مطلب در مورد اسلام ایرانیان یمن بهدست میآید كه آن را از موارد مشابه جدا میسازد و همان هم درخور تأمل است.
یكی اینكه این عمل یعنی اعزام نمایندگانی از سوی فرمانروای ایرانی یمن از صنعاء با نامهای به خدمت پیغمبر به مدینه و بازگشت آنها از مدینه به صنعاء با پیغامی از آن حضرت در پاسخ آن نامه و هدیّهای از آن حضرت به آن نمایندگان بیشتر به مبادله سفیران و آمدورفت رسولان بین دو پایتخت یا دو دولت برای كسب اطّلاع یا مذاكره شبیه است تا به آنچه در برخی روایات درباره علّت اعزام آنها آمده است. از مضمون نامه باذان در این روایات چیزی نیامده، ولی از سیر حوادث و پیام پیغمبر برای او میتوان دریافت كه هدف او از فرستادن آن نمایندگان و نوشتن آن نامه كسب اطّلاع درباره اصول و اهدافی بوده است كه نهضت اسلامی پیغمبر بر آن نهاده شده، اصول و اهدافی كه به وسیله خود آن حضرت برای آن نمایندگان بیان شده و همان اصول و اهداف همپایه اسلام آنها گردیده است. و از لحاظ حكومت باذان هم بر یمن به همانگونه كه در پیام آن حضرت به وی آمده بود، تا هنگامی كه او زنده بود كسی از سوی آن حضرت برای تصدّی اموری كه معمولا در اینگونه موارد اعزام میگردید، فرستاده نشد و در قلمرو او تصرّفی به عمل نیامد و این هم وضعی استثنائی بود.
و این نكته ظریف هم در اینجا نباید از نظر دور بماند كه هدیّهای كه آن حضرت به نماینده ایرانی ارزانی داشتند، از نوع همان هدایائی بوده كه در آن روزگار در ایران معمول بوده نه در اعراب. در مجموع پوشش رسمی ایرانیان، كمربند هم یكی از نشانههای مقام و منزلت افراد بوده و مراتب آنها به نسبت آراستگی آن با زر و گوهر تعیین میشده است. فردوسی غالبا در این مورد كلاه و
ص: 327
كمر را با هم آورده، چون كلاه همچنین خاصیّتی داشته و در حدّ اعلای آراستگی تاج نامیده میشده است. در این روایت هم آمده است كه كمربندی كه حضرت رسول به خرّ خسرو ارزانی داشتند آراسته به زر و سیم بود. در اینجا این مطلب هم ناگفته نماند كه هرچند نام باذان، در زمره صحابه پیغمبر ذكر شده، ولی او چنانكه در این روایات آمده اسلام خود را بهوسیله نامه به اطّلاع پیغمبر رسانده و خود او ظاهرا توفیق صحبت پیغمبر را نیافته است.
مطلب دیگر كه در این مورد درخور توجّه مینماید این است كه پیوستن ایرانیان یمن به نهضت اسلامی در مدینه پس از آگاهی ایشان از كشته شدن خسرو پرویز و آشفتگیهائی بوده است كه در پایتخت ایران روی داده بود. پیش از این گفته شد كه قدرتی كه با قتل خسرو پرویز سلب شد پس از او در جای دیگر قرار نگرفت و بههمینسبب پایتخت ایران آن نیروی جاذبهای را كه با آن تمام مناطق دور و نزدیك قلمرو وسیع كشور را به خود میپیوست و به همه آنها نیرو میبخشید از دست داد، و در نتیجه مناطقی كه تا آن تاریخ به آن مركز پیوسته بودند از آن گسستند و بهتدریج هریك راهی در پیش گرفتند و چنین مینماید كه فرمانروائی یمن نخستین جائی بوده كه پس از گسست پیوند آن با پایتخت ساسانی به نهضت اسلامی در مدینه پیوسته است. و آنچه این پیوند را استوار ساخت این بود كه ایرانیان یمن با آگاهی از اصول و مبانی اسلام كه آن را در سادهترین صورت آن و عاری از هرگونه پیرایه از زبان خود پیغمبر اسلام شنیدند آن را دینی كمال مطلوب یافتند و در آن پایدار و ثابتقدم ماندند، آنچنان پایدار كه وقتی پیغمبر اكرم خبر پیروزی آنان را بر اسود عنسی كه در یمن به دعوی پیغمبری برخاسته و فتنهای بزرگ برپا ساخته بود به اصحاب داد آنان را «قوم اسلموا و صدّقوا» یعنی مردمی كه اسلام آورده و آن را باور داشتهاند (طبری، 1/ 1868) معرّفی فرمود، و چنین تاكیدی درباره كمتر كسانی بر زبان پیغمبر اكرم گذشته است.
ص: 328
نمایندگان پیغمبر در یمن
پس از اسلام آوردن باذان، پیغمبر او را همچنان بر فرمانروائی یمن و همه قلمرو آن باقی گذاشت. نه از قلمرو فرمانروائی او چیزی كاست و نه كسی را با او در فرمانروائی آنجا شریك ساخت. و این وضع در تمام دورانی كه باذان زنده بود همچنان ادامه داشت «1». ولی در سال دهم هجری كه باذان بدرود زندگی گفته بود آن حضرت پس از حجة الوداع بهجز صنعاء پایتخت یمن كه فرمانروائی آنجا را همچنان برای فرزند باذان به نام شهر واگذاشت و بهجز ناحیه همدان كه فرمانروائی آنجا را هم برای عامر پسر شهر باقی گذارد، بقیّه «مخلاف» های یمن را میان چند تن از اصحاب خود قسمت نمود «2» و هر یك را به ناحیهای اعزام فرمود.
مخلاف از اصطلاحات خاص یمن است، و سرزمین هر قبیلهای را مخلاف آن قبیله مینامیدهاند. تقسیمات یمن هم بر پایه همین مخلافها بوده كه به منزله روستا یا كوره یا استان در جاهای دیگر است. یاقوت در روایتی از ابو معاذ، مخلاف را بنكرد معنی كرده است. «3» میتوان انگاشت كه این نامی بوده است كه ایرانیان یمن به مخلاف داده بودند. بنه تا امروز هم در روستاهای ایران تا آنجا كه به تقسیمات قدیم كشاورزی بازمیگردد مفهومی خاص دارد. این كلمه در عربی به صورت بنك درآمده و به معنی اصل و ریشه بهكار رفته و از آن فعل تبنّك ساخته شده كه بمعنی در جائی مقیم شدن و ریشه دوانیدن و معادل. فارسی بنه افكندن است «4» كه همان بنكرد باشد.
از كسانی از اعراب كه در این سال هریك از سوی پیغمبر به كارگزاران ولایتی از یمن منصوب و به آن دیار گسیل شدند اینها را نام بردهاند: عبد اللّه بن قیس ابو موسی اشعری بر ولایت مأرب. خالد بن سعید بن العاص بر مناطق واقع بین نجران و رمع و زبید. طاهر بن ابی هالة بر سرزمین عكّ و اشعریین. یعلی بن امیّه بر سرزمین جند.
عمرو بن حزم بر نجران. زیاد بن لبید البیّاضی، و عكاشة بن ثور بن اصغر الغوثی بر سرزمین
______________________________
(1)- طبری، 1/ 1060.
(2)- طبری، 1/ 1851.
(3)- معجم البلدان، 1/ 40.
(4)- ن. ك. لسان العرب.
ص: 329
حضرموت از توابع یمن. معاویة بن كندة بر سكاسك و سكون.
معاذ بن جبل هم به عنوان معلّم احكام برای همه آن ولایات در یمن و حضرموت گسیل شده بود و او در همه آن ولایات آمدورفت میداشت «1»
اسود عنسی نمایندگان پیغمبر (ص)
ولی این وضع دیری نپایید. چه بهزودی از سوی اسود عنسی نامهای به این كارگزاران رسید كه ای نورسیدگان، آنچه از سرزمین ما گرفتهاید، واگذارید و آنچه از اموال ما گرد آوردهاید همه را بازپس دهید، زیرا ما خود سزاوارتر از شما به آنها هستیم. «2»
اسود عنسی نام كاملش الأسود ذو الخمار عبهلة بن كعب العنسی بود. او كسی بود كه در یمن به دعوی پیغمبری برخاست. قیام او پس از حجة الوداع، در واپسین ماههای زندگی پیغمبر (ص)، و پس از انتشار خبر بیماری آن حضرت اتّفاق افتاد. و آن نخستین ردّه در یمن بود كه در حیات پیغمبر روی داد. نوشتهاند او كاهنی بود خوشگفتار و شعبدهباز كه با كارهای عجیبش سادهلوحان را میفریفت و با گفتار خود دلها را شكار میكرد. نخستین قیام او از غار خبّان آغاز شد. خبّان دهی بود در یمن نزدیك نجران در درّهای كه آن را درّه خبّان مینامیدند. غار خبّان، موضع گشادهای بود بزرگتر از غار و بههمینسبب آن را كهف خواندهاند. اسود در همین خبّان میزیست، او در آنجا زاده شده و بالیده بود. «3»
چون اسود به دعوی پیغمبری برخاست و قبیله مذحج «4» هم به او پیوست، نخست به نجران حمله برد كه آنجا قلمرو و امارت عمرو بن حزم بود ولی نه عمرو كه از سوی پیغمبر بر نجران امارت یافته بود و نه خالد كه او هم عامل پیغمبر بر منطقه واقع بین نجران و زبید شده بود، هیچكدام در برابر او مقاومت نكردند و هر دو محل عمل خود را رها كرده و به مدینه بازگشتند. و چون بدینترتیب اسود بر
______________________________
(1)- طبری، 1/ 1852- 1853.
(2)- طبری، 1/ 1854.
(3)- یاقوت، معجم البلدان، در خبّان.
(4)- قبیله مذحج در دوران مهاجرت اعراب به ایران در قم ساكن شدند. یعقوبی در البلدان، عرب قم را از مذحج و اشعریان شمرده است.
ص: 330
نجران سیطره یافت بر قوّت و شوكت او افزوده شد. قیس بن عبد یغوث از سران قبیله مراد هم كه به اسود پیوسته و یكی از سران سپاه او شده بود، بر فروة بن مسیك كه بر قبیله مراد ریاست داشت، و به روایتی به اسلام پیوسته بود حمله برد و او را از آن قبیله بیرون راند و خود به جای او نشست و بدینسان قبیله مراد هم در دائره نفوذ اسود قرار گرفت.
شهر فرمانروای ایرانی صنعاء و اسود عنسی
نامهای را كه پیش از این نقل شد كه اسود عنسی برای عمّال پیغمبر فرستاده و از آنها خواسته بود كه یمن را ترك كنند، طبری از شخصی روایت كرده به نام عبید بن صخر كه به گفته او خود از شاهدان آن واقعه بوده است. عبید داستان خود را كه شامل سرگذشت عمّال پیغمبر در یمن است چنین ادامه میدهد: از پیكی كه آن نامه را برای ما آورده بود پرسیدیم كه اسود آن را از كجا فرستاده؟ گفت از غار خبّان. اسود از آنجا به نجران شتافت و در ظرف ده روز بر آنجا غلبه یافت و عوام قبیله مذحج هم به او پیوستند و در همان حال كه ما (- یعنی عمّال پیغمبر) در فكر چاره بودیم، خبر رسید كه اسود به شعوب رسیده و شهر پسر باذان فرمانروای صنعاء به مقابله با او شتافته است. در این تاریخ بیست روز از خروج او میگذشت. و هنگامی كه ما گوش به زنگ بودیم كه از نتیجه جنگ آن دو باخبر شویم، خبر آمد كه اسود، شهر را به قتل رسانده و ایرانیان به هزیمت شدهاند و اسود بر صنعاء هم دست یافته، و این در روز بیست و پنجم از خروج او بود.
چون این خبر رسید، معاذ بن جبل راه فرار در پیش گرفت، و در راه به ابو موسی برخورد كه در مأرب بود و با هم به حضرموت گریختند، و از آنجا معاذ به سكون رفت و ابو موسی به سكاسك؛ (كه بین آنها و بین مأرب، بیابانی بیآب و علف بود) و كسان دیگری هم كه بر ولایات دیگر یمن امارت یافته بودند همگی به نزد طاهر ابن ابی هاله پناه گرفتند كه در وسط سرزمین عكّ و در برابر صنعاء اقامت داشت.
عمرو و خالد هم كه اوّلی از سوی پیغمبر به امارت نجران منصوب شده بود و
ص: 331
دومی به امارت سرزمینی واقع بین نجران و زبید- چنانكه قبلا ذكر شد- محل كار خود را ترك كرده و به مدینه بازگشته بودند. و بدینسان اسود بر همه سرزمینهای واقع بین صهید و بیابان حضرموت تا قلمرو طائف تا نزدیكی بحرین غلبه یافت و همچون آتشی فراگیر به سرعت همهجا را فراگرفت «1» (چنین مینماید كه این بحرین در یمن بوده و بهجز سرزمینی است كه در جنوب خلیج فارس به این نام خوانده میشده است. توضیح بیشتر ذیل همین نام در گفتاری پیش از این گذشت).
چنانكه از این روایت و روایات دیگر برمیآید تنها مقاومتی كه در برابر اسود به عمل آمده بهوسیله شهر و ایرانیان یمن بوده كه در محلّی به نام شعوب راه بر او گرفته و با او در جنگ شدهاند. شعوب جائی بوده است در ارتفاعات مجاور صنعاء كه در آنجا قلعه یا قصری با باغها و بستانهای فراوان وجود داشته و محلّی معروف بوده است. «2» در این هنگام اسود دارای هفتصد جنگجوی سوار و بسیاری سپاهیان پیاده بود و از فرماندهانش یكی قیس بن عبد یغوث مرادی بود كه با خود او در جنگ شركت داشت، و دیگر عمرو بن معد یكرب بود كه به عنوان نماینده و جانشین در مذحج اقامت داشت. این دو تن ازآنرو نامشان در اینجا ذكر شد كه نام آنها در رویدادهای دیگر تاریخ اسلام و در دورههای مختلف با چهرههای مختلف باز هم به میان خواهد آمد و برای شناخت بهتر تاریخ این دوران ضرورت دارد كه این چهرهها هم بهتر شناخته شوند. شهر و ایرانیان نتوانستند بر اسود كه تا آن تاریخ در برابر او هیچگونه مقاومتی به عمل نیامده و پیوسته بر نیروی او افزوده شده بود، پیروز گردند. چنانكه گذشت شهر در این جنگ كشته شد و ایرانیان هم پراكنده شدند. «3»
با فتح صنعاء پایتخت یمن و كشته شدن شهر فرمانروای ایرانی آن دیار ملك
______________________________
(1)- طبری 1/ 1854- 1855
(2)- معجم البلدان ج 3، ص 300، در شعوب. یاقوت به مناسبتی این بیت شعر را هم از ابن منقذ درباره این محل نقل كرده:
لا حبّذا انت یا صنعاء من بلدو لا شعوب هوی منّی و لا نقم
(3)- طبری، 1/ 1854
ص: 332
یمن بر اسود مسلّم شد. زیرا چنانكه گذشت از هیچیك از عمّال پیغمبر در آنجا نه پیش از كشته شدن شهر و نه پس از آن مقاومتی به عمل نیامد و بههمینسبب كار اسود بالا گرفت و تمام مناطق ساحلی تا عدن و جند تا قلمرو طائف در فرمان او درآمد، و برخی از مسلمانان برخی به گونهای با او كنار آمدند، و اهل ردّه هم از اسلام برگشته و با او سازش كردند. طبری از زبان همان عبید بن صخر نوشته است:
در این گیرودار ما همچنان در حضرموت بودیم و همواره بیم آن را داشتیم كه اسود، یا خودش یا سپاهش به ما حمله كنند، یا اینكه در حضرموت هم كسی مانند او به دعوی پیغمبری برخیزد. معاذ بن جبل یعنی همان كسی هم كه پیغمبر او را به عنوان معلّم برای همه یمن اعزام فرموده بود به بهانه جلب قبیله بنی بكره از قبایل سكون، زنی از آن قبیله به نام رمله را كه به او دلبسته بود به حباله نكاح درآورد، و در آن قبیله ساكن شد. در این میان نامه پیغمبر رسید كه مسلمانان با هم دست یكی كنند و به رفع غائله اسود بپردازند. «1»
فیروز و دادویه و گشسب
چون اسود شهر را كشت و بر یمن مسلّط شد، آزاد زن شهر را تصاحب كرده به زنی گرفت و اداره امور ایرانیان را هم به فیروز و دادویه دو تن از سران نامآور ایرانی واگذارد. ولی چون تسلّط او بر آن سرزمین ریشه گرفت و استوار شد هم به فیروز و دادویه و هم به قیس فرمانده سپاهش بیاعتنا گردید و آنها را خوارمایه گرفت. آنها هم رفتهرفته از او دورتر شدند تا جائی كه از او بدگمان و از گزند او هراسناك گردیدند و در صدد چاره برآمدند.
نامه پیغمبر (ص) به سران ایرانی یمن
طبری در روایتی از گشسب دیلمی، یكی از سرداران ایرانی یمن كه پس از قتل شهر، در كنار فیروز و دادویه از بزرگان و فرمانروایان بهشمار میرفتند نوشته است: در این هنگام پیكی از سوی پیغمبر (ص) كه نام او را وبر بن یحنّس نوشته است به نزد ما آمد و با خود نامهای از
______________________________
(1)- طبری 1/ 1856
ص: 333
آن حضرت برای ما آورد كه در آن دستوری بود تا به رفع غائله اسود بپردازیم، یا با جنگ یا با تدبیر «1»، و اینكه از هر كسی كه از او كاری ساخته است یا ایمانی در او سراغ داریم كمك بخواهیم. و ما همچون آگاه شدیم كه اسود نسبت به قیس بدگمان شده و قیس از او هراسناك است، نخست قیس را دعوت به همكاری كردیم و او هم خدا خواسته پذیرفت، و با دیگران هم برای جلب همكاری آنان به مكاتبه پرداختیم «2» و اسود هم كه از این ماجرا بوئی برده بود بر همه ما بدگمان شده بود.
در این میان از عامر پسر شهر كه بر قبیله همدان فرمان میراند، نامه رسید كه او و چند تن از سران قبایل به مقابله با اسود برخاستهاند و پیشنهاد كمك به ما كرده بودند. ما هم به آنها نامه كردیم كه در كار خود شتاب نكنند تا ما هم خود را آماده كنیم. عامر نخستین كسی بود كه در این زمان به مخالفت با اسود برخاسته بود. «3»
البتّه دفع غائله اسود با سیطرهای كه بر یمن حاصل كرده و قدرتی كه به دست آورده بود كاری دشوار و خطرناك بود. ولی ایرانیان و بهخصوص دو سردار ایرانی فیروز و دادویه هم با كوششهائی كه با كمك آزاد زن شهر، كه اسود پس از كشتن شوهرش او را به زنی تصاحب نموده و اكنون در خانه او بود، به عمل آوردند موفّق شدند تا شبی با زدن نقب به خوابگاه اسود او را از پای درآورند و سحرگاهان با صدای تكبیر یاران خود را كه در بیرون قصر بودند آگاه ساخته بیاری خود بطلبند، و سر اسود را هم به میان طرفداران او بیفكنند و با پایمردی یاران خود آنها را بپراكنند و خود را از دست پاسداران اسود رها سازند. و اهل صنعاء هم همین كه از ماجرا آگاه شدند بر سواران اسود تاختند و چون آنها گریختند شهر را به تصرّف درآوردند. در این ماجرا قیس هم با فیروز و دادویه بود، ولی چنانكه در تاریخ آمده او به كاری دست نزد و فیروز بود كه با اسود در
______________________________
(1)- طبری، 1/ 1856.
(2)- طبری، 1/ 1857.
(3)- طبری، 1/ 1853، از ابن عبّاس روایت كند كه نخستین كسی كه در برابر اسود عنسی به مخالفت برخاست عامر پسر شهر در ناحیه خودش همدان بود، و سپس فیروز و دادویه نیز در ناحیه خودشان به او پیوستند.
ص: 334
آویخت و سر او را جدا كرد. «1»
و بدینترتیب غائله عظیمی كه هم اسلام را در جنوب عربستان تهدید میكرد، و هم ایرانیان را آسیب فراوان رسانید، و فرمانروای ایرانی یمن را هم نابود ساخت، رفع گردید. ولی با رفع آن آرامش به یمن بازنگشت، زیرا غائله دیگری در آنجا در شرف تكوین بود كه پس از این به آن اشاره خواهد شد. پس از كشته شدن اسود و تارومار شدن سواران و پیروان او شرح واقعه به پیغمبر اكرم گزارش گردید. نوشتهاند كه پیك و نامه در شبی به مدینه رسید كه صبح آن روز پیغمبر (ص) رحلت فرموده بود. ولی طبری از ابن عمر روایت كرده است كه: همان شبی كه اسود عنسی به هلاكت رسید به پیغمبر (ص) الهام شد كه به ما مژده دهد. و پیغمبر به ما فرمود: دیشب عنسی كشته شد. او را مردی خجسته از خاندان خجستگان به هلاكت رسانید. از آن حضرت سؤال شد او چه كسی است؟ فرمود فیروز، فیروز پیروز شد. «2» طبری در روایتی دیگر آورده كه پیغمبر (ص) به اصحاب فرمود: خداوند اسود كذّاب عنسی را به هلاكت رسانید. هلاك او به دست مردی از برادران شما و از مردمی بود كه اسلام آوردند و آن را باور داشتند. «3»
ایرانیان یمن در ایّام ردّه
با اسلام آوردن ایرانیان یمن، سرنوشت آنها آنچنان با سرنوشت اسلام پیوند خورد كه در هر حادثهای كه در آنجا برای اسلام پیش میآمد آنها بودند كه آماج حملات مخالفان و آسیب و گزند ایشان واقع میشدند، چنانكه در غائله اسود عنسی شدند. در دوران ردّه هم در یمن كه پس از رحلت پیغمبر (ص) گروههائی از مسلمانان از اسلام برگشته و به
______________________________
(1)- طبری، 1/ 1861- 1863 و 1/ 1866.
(2)- اصل روایت چنین است: «عن ابن عمر قال: اننی الخبر النبیّ صلعم من السماء اللّیلة التی قتل فیها العنسی لیبشّرنا، فقال قتل العنسی البارحة، قتله رجل مبارك من اهل بیت مباركین. قیل و من؟ قال فیروز. فاز فیروز» طبری، 1/ 1863.
(3)- اصل این روایت هم چنین است: «قال رسول اللّه صلعم لأصحابه ان اللّه قد قتل الأسود الكذّاب العنسیّ، قتله بید رجل من اخوانكم، و قوم اسلموا و صدّقوا» (طبری، 1/ 1868).
ص: 335
مخالفت با اسلام برخاسته بودند باز همین ایرانیان بودند كه هدف دشمنی آنان قرار گرفتند و دچار رنجها و مشقّتهای فراوان شدند. هنگامی كه پس از رفع غائله اسود دوباره صنعاء- محل فرمانروائی ایرانیان- به تصرّف ایشان درآمد، چون شهر فرمانروای سابق آنجا در جنگ با اسود كشته شده بود، و اكنون آنجا فرمانروائی نداشت، برخی از اعراب كه خود داعیه فرمانروائی داشتند، در این مورد به گفتوگوهائی پرداختند كه به نتیجه نرسید و فرمانروائی آنجا همچنان در دست ایرانیان باقی ماند. در این هنگام سه تن از سرداران ایرانی كه پس از كشته شدن شهر با یاری یكدیگر به مبارزه با اسود میپرداختند، یعنی فیروز و دادویه و گشسب، هر سه شایستگی این مقام را داشتند، ولی چون ابو بكر جانشین پیغمبر فیروز را به فرماندهی یمن در صنعاء برگزید، آن دو تن دیگر نیز در فرمان او قرار گرفتند.
سلسلهجنبان مخالفتها و دشمنیها با ایرانیان در این دوران ردّه هم همان دو نفری بودند كه در فتنه اسود هم از سران و سرداران او بودند، یعنی قیس بن عبد یغوث، و عمرو بن معد یكرب كه تاكنون یكی دوبار هم نام آنها در موارد مختلف برده شده و پس از این هم برده خواهد شد. یغوث كه قیس و پدرش خود را بدو منسوب میداشتهاند، نام بتی بوده از آن قبیله مذحج كه نخستین قبیلهای بوده كه به اسود پیوسته بوده است. این دو تن یعنی قیس و عمرو كه در این تاریخ از رؤسای قبایل یمن بودند، چند بار بین اسلام و ارتداد در نوسان بودند. نوشتهاند وقتی خبر قیام محمّد (ص) به این دو رسید عمرو به قیس گفت برویم به مدینه و ببینیم چه خبر است. اگر محمّد واقعا پیغمبر است به او بپیوندیم و اگر هم نیست بدانیم. قیس نپذیرفت و نرفت و عمرو رفت و در مدینه مسلمان شد و برگشت «1». ولی اسلام او دیری نپایید و چنانكه دیدیم با قیام اسود به دعوی پیغمبری، هم او و هم قیس به اسود پیوستند و از سران سپاه و یاران او گردیدند. و وقتی هم كه قیس به دعوت ایرانیان برای مقابله با اسود به آنان پیوست و دوباره به جرگه مسلمانان درآمد، اسلام او هم طولی نكشید. زیرا اكنون كه پس از رحلت پیغمبر (ص) آن دسته از یمنیها كه خود را به زیر فرمان مدینه نمیخواستند سر به نافرمانی برداشته
______________________________
(1)- طبری، 1/ 1732، سال دهم هجری.
ص: 336
بودند، قیس هم كه فرصتی بهدست آورده بود به قصد تسلّط بر یمن و برانداختن اسلام از آنجا طرحی ریخته بود كه هدف آن از میان بردن كانون مقاومت یعنی ایرانیان بود.
قیس ابن عبد یغوث و ایرانیان یمن
چون خبر انتصاب فیروز به فرمانروائی یمن در صنعاء از سوی خلیفه به سران و بزرگان یمن هم رسید، قیس نخست به ذی الكلاع یكی از بزرگان صاحب عشیره و بانفوذ یمن نوشت كه این ایرانیان (- الابناء) در سرزمین شما بیریشه و بیگانهاند و اگر آنها را به حال خود بگذارید پیوسته به راهی بهجز راه شما خواهند رفت. و من این رأی صواب را برگزیدهام كه سران و سرداران آنها را از میان بردارم و بقیه را هم از سرزمین خودمان بیرون كنم، و آنچه از شما میخواهم این است كه از یاری آنها دست بردارید. و ذی الكلاع هم این را پذیرفت و خود را به كناری كشید. این ذی الكلاع یكی از سران قبایلی بود كه خلیفه ابو بكر به آنها نامه كرده بود كه ایرانیان را بر ضدّ دشمنانشان یاری دهند و از فیروز اطاعت كنند، زیرا او را به ولایت آن دیار منصوب ساخته است. «1» قیس آنگاه در نهان به گروه جنگجویانی كه در لحج، سرزمینی بین صنعاء و نجران، پیوسته در رفتوآمد و غالبا با مخالفین خود در حال جنگ و نزاع بودند، یا به عنوان مزدور به این كارها میپرداختند، نامه كرد و آنها را به همدستی خود خواند. این جنگجویان سیّار بازمانده سپاهیان اسود عنسی بودند كه پس از كشته شدن اسود و تارومار شدن سپاهیان او بهوسیله فیروز و یارانش، آنها از صنعاء گریخته و در خارج صنعاء سرزمینی را كه بین صنعاء تا نجران بود محلّ تاختوتاز خویش گردانیده و به قتل و غارت میپرداختند.
هنگامی كه آن جنگجویان از قصد قیس دائر بر كشتن سران و اخراج ایرانیان از یمن آگاهی یافتند او همدست و همداستان شدند و به سوی صنعاء روانه گردیدند.
چون این خبر در شهر شایع گشت، قیس كه هنوز چهره اصلی خود را ننموده بود
______________________________
(1)- طبری، 1/ 1989- 1990.
ص: 337
برای اینكه ایرانیان را همچنان غافل نگاه دارد به عنوان مشورت و چارهجوئی نزد آنان رفت، و آنها هم كه به او گمان بد نمیبردند با او به مشورت پرداختند.
قیس چون زمینه را آماده یافت، هریك از سران را جداگانه به خانه خود دعوت كرد. نخستین آنها دادویه بود كه چون به خانه او رسید با آمادگی قبلی كه قیس داشت او را در همانجا به هلاكت رسانید. ولی هنگامی كه فیروز قصد خانه او را داشت و در راه شنید كه دادویه در آن خانه كشته شده از میان راه برگشت. چون قیس از ماجرا آگاه شد با جماعتی كه در اختیار داشت به تعقیب فیروز پرداخت.
فیروز هم كه با آگاهی از خیانت قیس بدینسان غافلگیر شده بود، در این هنگام كه گشسب هم به او پیوسته بود چارهای جز فرار نیافتند. ناچار به سمت كوه خولان كه خویشاوندان مادری فیروز در آنجا بودند شتافتند و چون سوارانی كه در تعقیب آنها بودند در كوهستان سنگی پیشرفتی نتوانستند كرد و از آنجا بازگشتند، فیروز و گشسب در آنجا مأمنی یافتند.
قیس كه خود را از هر لحاظ آماده ساخته بود با فرار سرداران ایرانی بر صنعاء دست یافت و با پیوستن جنگجویان اسود به او در آنجا بساط فرمانروائی بگسترد و به جمع اموال و وصول خراج اطراف پرداخت، و با این كار خود را فرمانروای بلامنازع صنعاء كه همچنان پایتخت یمن بود گردانید. با تسلّط بر صنعاء عامّه قبایلی هم كه خلیفه ابو بكر درباره فرمانروائی فیروز به رؤسای آنها نامه نوشته بود به قیس پیوستند و آن رؤسا هم خود تنها ماندند. آنگاه قیس به سر وقت ایرانیان آمد تا آنچه را درباره آنها اندیشیده بود جامه عمل پوشاند.
او آنها را به دو دسته تقسیم كرد: یك دسته آنها كه به فیروز پیوسته و با خانواده خود در جای خویش مانده بودند، او آنها را اجازه اقامت داد كه همچنان در یمن بمانند. دسته دیگر آنها كه از محلّ خود گریخته و به فیروز پیوسته بودند، او خانواده آنها را هم به دو دسته تقسیم كرد و به همه گفت كه باید به كشور خود بازگردند. از آنها یك دسته را به عدن فرستاد تا از آنجا از راه دریا به ایران برگردند، و دسته دیگر را از راه صحرا فرستاد، و عدّهای را هم مأمور اعزام
ص: 338
آنها نمود. خانواده دادویه جزء دسته اوّل و خانواده فیروز جزء دسته دوم بودند. «1»
فیروز و قیس و عمرو بن معدیكرب
در تاریخ طبری اشعاری از این سه تن نقل شده «2» كه به این مرحله از تاریخ ایرانیان یمن بازمیگردد و اشاره به آنها در اینجا بیمورد نمینماید: قطعهای كه از فیروز نقل شده در یازده بیت است به این مطلع:
ألا نادیا ظعنا الی الرّمل ذی النّخلو قولا لها الّا یقال و لا عذلی و در توضیح آن آمده كه فیروز آن را در هنگامی سروده كه افراد برخی از قبایل به قیس پیوسته بودند و قیس هم خانوادههای او و سایر ایرانیان را كوچانده و اموال آنها را تاراج كرده و او در آن هنگام قادر به نجات آنها نبوده و خبر توهینها و تحقیرهائی هم كه قیس نسبت به ایرانیان و خاندان او روا داشته بود به او رسیده بود، و او این ابیات را در بیان دلتنگیها، و سرافرازی به اصل و تبار خود و همچنین به پشتیبانی خویش از اسلام سروده و در آن در این معنی چنین گفته:
و انّا فان كانت بصنعاء دارنالنا نسل قوم من عرانینهم نسلی شاید این تردید در ذهن خطور كند كه كسی از ایرانیان یمن تا این حدّ به زبان عربی تسلّط یافته باشد كه در مقام بثّشكوی، احساسات درونی خود را با شعر عربی بیان كند. ولی این تنها موردی نیست كه نام همین ایرانیان با زبان عربی قرین میشود. در گفتار گذشته دیدیم كه سبب عزل خرّ خسرو فرمانروای یمن از سوی خسرو پرویز به نقل طبری تعرّب او بود. در روایتی هم كه طبری از ابن اسحاق آورده آمده است كه در حوادث جنگهای ایرانیان و اعراب در ایّام فتوح در جنگ تنبهتن مهران بن باذان با جریر بن عبد اللّه بجلّی كه معمولا رجزخوانی هم میكردهاند مهران این شعر را میخوانده:
ان تسألوا عنّی فانّی مهرانانا لمن انكرنی ابن باذان گوید من نخست این را باور نداشتم كه مهران به عربی رجز بخواند، تا اینكه
______________________________
(1)- طبری 1/ 1991
(2)- این اشعار را در طبری، 1/ 6- 1992 خواهید یافت.
ص: 339
یكی از ارباب اطلاع كه در صحّت گفتارش شك نداشتم گفت كه او با پدرش كه از سوی كسری فرمانروای یمن بوده در آنجا بزرگ شده و عربی یاد گرفته است و ازاینرو این خبر را انكار نكردم. «1»
درباره فیروز به مطلب دیگری هم باید توجّه داشت و آن این است كه خویشان مادری فیروز از اعراب یمن بودند، و چنانكه دیدیم هنگامی كه فیروز و گشسب از توطئه قیس و كشته شدن دادویه آگاه شدند و از صنعاء گریختند در نزد همین خویشان مادری فیروز كه در كوهستان خولان میزیستند پناه گرفتند.
فرمانروایان ایرانی و بهطور كلّی ایرانیان یمن بر طبق قراردادی كه سیف با انوشروان بسته بود، این اجازه را داشتند كه از زنان یمنی همسر برگزینند، هرچند مردان یمنی اجازه همسری با زنان ایرانی را نداشتند. مسعودی كه این خبر را آورده این بیت را هم از شاعری كه این شرط را در شعری گنجانده نقل كرده است:
«علی ان ینكحوا النسوان منهمو أن لا ینكحوا فی الفارسینا» «2» اشعاری هم كه در این مناسبت بین قیس و عمرو بن معدیكرب ردّ و بدل شده بیشتر در نكوهش و سرزنش یكدیگر است. چون در این مرحله از فعالیّتهای قیس كه پس از رفع غائله اسود عنسی قصد داشته با كمك سپاهیان پراكنده او و افراد قبایلی كه به او میپیوستند دست ایرانیان را از یمن كوتاه كند و خود بر آنجا استیلا یابد، عمرو بن معدیكرب با او همراه نبوده و بین آنها اختلافی وجود داشته و كارشان به جدال شعری كشیده بوده، و اگر مضمون این اشعار برای درك علّت اختلاف آنها ملاك قرار گیرد، باید چنین پنداشت كه عمرو كارهای قیس را درباره ایرانیان ناروا و آن را نشانه خیانت او درباره ایشان میشمرده و كشتن دادویه را هم نه موجب سربلندی قیس و قبیلهاش بلكه مایه شرمساری و بیآبروئی آنها میدانسته است. وی در شعری خطاب به قیس گفته:
غدرت و لم تحسن وفاء و لم یكنلیحتمل الاسباب الا المعوّد
و كیف لقیس ان یسوّط نفسهاذا ما جری و المصرحیّ المسوّد و در شعر دیگری در پاسخ شعر قیس و در اشاره به قتل دادویه چنین گفته:
______________________________
(1)- طبری، 1/ 2201.
(2)- مسعودی، مروج، 2/ 204.
ص: 340 فما ان داذویّ لكم بفخرو لكن داذوی فضح الذمارا «1»
فیروز در تلاش و كوشش
چون فیروز در پناهگاه خود مأمنی یافت، و به تدریج ایرانیان و دیگر طرفداران او هم به او پیوستند، به خلیفه نامهای نوشت و آنچه رفته بود در آن بازگفت، و خود نیز برای جلوگیری از قیس در اجرای آنچه در سر پرورانده بود به كار پرداخت، و فرستادهای نزد قبیله بنی عقیل و فرستاده دیگری هم نزد قبیله عكّ فرستاد و از آنها برای نجات ایرانیان كمك خواست. آنها هم پذیرفتند. مردان قیس كه دستهای از ایرانیان را با خود میبردند، گرفتند عدّهای از آنها را كشتند و ایرانیان را آزاد ساختند. و قبیله عكّ نیز به سركردگی مردی به نام مسروق با گروه دیگری كه دسته دیگری از ایرانیان را میبردند همین معامله را كردند و آنها هم ایرانیان را آزاد ساختند و هریك از آن دو قبیله خانوادههای ایرانی را در بین خود همچون مهمان نگه داشتند تا وقتی كه فیروز جای از دسترفته خود را بازیابد و به صنعاء بازگردد. و آنگاه هریك از آن دو قبیله مردانی را هم به كمك فیروز فرستادند كه چون آنها هم به جمعی كه تا آن هنگام بر فیروز گرد آمده بودند بپیوستند. برای فیروز و ایرانیان نیروئی پدید آمد كه با آن به جنگ قیس شتافتند و پس از جنگی سخت در نزدیكی صنعاء، قیس و قبیلهاش و كسانی كه به او پیوسته بودند شكست یافتند، و گریزان صنعاء را ترك گفتند و با لشكریان خود كه همان لشكریان اسود عنسی بودند به همان محلّی كه قبلا آنها بودند یعنی در صحرای بین صنعاء و نجران مأوی گزیدند.
چون خلیفه ابو بكر از خبر ردّه قیس و یارانش و درگیری آنها با ایرانیان آگاه شد مهاجر بن ابی امیّه را برای مطیع ساختن مرتدان و ایجاد آرامش به یمن گسیل داشت. هنگامی مهاجر به این حدود رسید كه ایرانیان بر صنعاء تسلّط یافته و قیس را از آنجا بیرون رانده بودند. مهاجر در راه چندین قبیله را هم با خود همراه كرد و
______________________________
(1)- طبری، 1/ 1996.
ص: 341
فروة بن مسیك رئیس قبیله مراد هم كه قیس او را بیرون كرده و خود جای او را گرفته بود به او پیوست. عمرو بن معدیكرب، یعنی یكی از مرتدان بزرگ آن منطقه كه مدّتها با قیس همدست و همداستان میبود ولی اكنون از او بریده بود نزد مهاجر آمد.
مهاجر او را در بند كرد و چون قیس هم از توان جنگی افتاده بود او را هم گرفت و در بند كرد و آن هر دو را نزد خلیفه فرستاد تا آنها را به كیفر اعمالشان برساند، و بازمانده سواران عنسی را هم كه در این ناحیه همچنان به تباهكاری مشغول بودند تارومار كرد. و گروهی از آنها را هم كشت. و پس از اینها به صنعاء درآمد. و چون خلیفه به او نوشت كه از كارگزاری یمن و حضرموت یكی را قبول كند، او یمن را برگزید و از این تاریخ یمن دارای دو فرمانروا شد: یكی فیروز دیلمی و دیگر مهاجرین ابی امیّه نماینده خلیفه. «1»
از شگفتیهای تاریخ
شگفتیهائی كه در عنوان این گفتار ذكر شد و در اینجا درباره آنها توضیحی خواهد آمد، از نوع شگفتیهائی است كه برخی از محقّقان گذشته و معاصر هم كموبیش در تاریخ اسلام و زبان عربی با آنها برخورد كرده و گاهی به آنها هم اشاره كردهاند. شگفتیهائی كه در اصل از گرایش اسلامی ایرانیان سرچشمه میگرفته ولی چون معمولا در توجیه یا تعلیل رویدادهائی كه با این امر ارتباط مییافته به این پدیده تاریخی توجّه نمیشده ازاینرو آن رویدادها شگفت بهنظر میرسیدهاند.
ابن خلدون از محقّقان قدیم این را از شگفتیهای تاریخ نوشته كه در جهان اسلام با آنكه اسلام دینی بوده است كه از میان اعراب برخاسته، پیغمبر اسلام عرب بوده و زبان قرآن هم عربی است، بااینحال پرچمداران علم در آن بیشتر ایرانیانند نه اعراب. وی با اینكه علّتهای طبیعی و عمرانی و اجتماعی و حضاری این امر را هم شرح داده باز آن را با عبارت «من الغریب الواقع» یعنی از رویدادهای شگفت یاد كرده. «2»
______________________________
(1)- طبری، 1/ 2013.
(2)- ابن خلدون، مقدّمه، ص. 543.
ص: 342
و انیس المقدسی از استادان معاصر زبان و ادب عربی هم كه معمولا پیشرفت و گسترش زبان عربی را در سرزمینهای غیر عربی نتیجه قدرت و حكومت عربی در این سرزمینها میپندارند. وقتی در تاریخ این زبان با این پدیده شگفت روبهرو میشود كه ظهور دانشمندان نامداری در زبان عربی همچون ابو علی سینا و ابو ریحان بیرونی و جوهری و ابن فارس و بسیاری علمای دیگر كه همه از مؤلّفان بزرگ زبان عربی هستند و هیچكدام هم عرب نیستند مقارن با دورانی است كه خلافت عربی بغداد رو به ضعف نهاده و عرب را آن قدرت و سلطهای نمانده بوده كه بتواند زبان خود را به دیگران تحمیل یا از آن حمایت نماید، این امر را پدیدهای شگفت در تاریخ (الظاهرة التاریخیّة الغریبة) خوانده است. «1»
آنچه با اسلام ایرانیان در یمن هم روی داده از همینگونه شگفتیها است كه نظائر آنها در تاریخ اسلام كم نیست، و چون اینها نخستین پدیدههای شناخته شده از این مقولهاند، ازاینرو آغاز شگفتیها خوانده شدند. در اینجا هم با اسلام ایرانیان رویدادها در مسیری جریان یافتهاند كه خلاف آن انتظار میرفته است.
روابط ایرانیان یمن با مردم بومی آنجا تا این تاریخ نهتنها در صلح و دوستی میگذشته بلكه پیوسته با نوعی احترام و حقشناسی یمنیها از ایرانیان توأم بوده.
یمنیها از اینكه ایرانیان آنها را از سیطره و ستم دشمنشان، یعنی حبشیها آزاد ساخته بودند همواره نسبت به آنان حقشناس میبودند. نامی كه آنها ایرانیان را بدان میخواندند یعنی بنو الاحرار، و ابناء الاحرار و كوتاه شده آن «الأبناء» كه بمعنی آزادان و آزاد زادگان است، خود نشانهای از این حقشناسی و احترام بود.
ابو الفرج اصفهانی پس از نقل قصیده منسوب به امیّة بن ابی الصلت «2» كه گوید آن را در ستایش سیف بن ذی یزن، در روزی كه پس از پیروزی بر حبشیان در قصر
______________________________
(1)- انیس المقدسی، استاد الادب العربی فی جامعة بیروت الامیركیة، كتاب «أمراء الشّعر العربی فی المصر العبّاسیّ»، بیروت، 1936. ص 11: «... الظّاهرة التاریخیّة الغریبة، استمرار الأدب العربی مع ضعف العرب و ذهاب السیّادة من ایدیهم.»
(2)- طبری كه او هم این قصیده را در 12 بیت نقل كرده آن را سروده ابو الصلت پدر امیّة شمرده و مسعودی (مروج 2/ 306) آن را سروده ابو زمعه جدامیة بن ابی الصلت نوشته.
ص: 343
غمدان صنعاء به شاهی نشسته بود «1» سروده بوده است، در شرح بیتی از آنكه در آن اشاره به سپاهیانی كرده است كه سیف با خود از ایران آورده بوده به این مضمون:
حتّی اتی ببنی الأحرار یقدمهمتخالهم فوق متن الأرض اجبالا گوید: مراد شاعر از بنی الأحرار در این بیت ایرانیانی هستند كه با سیف آمده بودند و سپس اضافه كرده كه: ایرانیان تا امروز هم در صنعاء بنی الاحرار و در یمن الأبناء خوانده میشوند. «2»
داوری یمنیها درباره ایرانیان
در اینجا شاید لازم باشد به مناسبت ذكر این قصیده از نكتهای هم یاد شود كه در این مورد جالب و درخور مطالعه است، و آن این است كه ایرانیان یمن با آنكه پنجاه سال بر یمن فرمان رانده بودند برخلاف معمول و متعارف كه ملّتهای محكوم از حاكمان دل خوشی نمیداشتهاند و آنها را غالبا با صفاتی زشت و نكوهیده میخواندهاند، ولی از این ایرانیان در تمام نوشتههای ادبی و تاریخی عربی، چه یمنی و چه غیریمنی نامی جز به نیكی و توأم با حقشناسی برده نشده است.
در روایتی كه ابن خردادبه و مسعودی هردو درباره ظفار مركز حضرموت و پایتخت قدیم یمن آوردهاند، عبارتی نقل شده كه به خط حمیری بر سر دروازه ظفار نوشته بوده در قالب سخنان موزون و كوتاه كه بازگوكننده دورههای مختلفی بوده كه بر یمن گذشته و اقوام مختلفی كه بر آنجا هریك برای مدّتی حكومت كردهاند. از این اقوام بجز خود حمیریها كه صاحبان اصلی آن سرزمین بودهاند. از حبشیان و ایرانیان، و قرشیان (مسلمانان) نام برده شده و هریك را به صفتی كه آنها را بدان میشناختهاند و در واقع صفت مشخّصه آنها بوده است خواندهاند.
حمیریان را با صفت اخیار، (جمع خیّر، نیكسرشت و نیكوكار) حبشیان را با
______________________________
(1)- مسعودی شرح نسبة مفصّلی از مجلس تاجگذاری این سیف كه او را معدیكرب خوانده آورده است و گوید در آن مجلس و هرمز فرمانده سپاه ایران و نماینده انوشروان تاجی را كه با خود آورده بوده بر سر او نهاده و خلعت شاهی به او پوشاند (مروج 2/ 306).
(2)- الأغانی، ج 16، ص 145 و 146.
ص: 344
صفت اشرار (جمع شریر، بدنهاد و بدكار) ایرانیان را با صفت احرار (جمع حر- آزاده) و قرشیان را با صفت تجّار (جمع تاجر- بازرگان ...) «1»
در دوران اسلامی هم همین حس سپاس و ستایش را در ادبیّات عربی میتوان یافت و یكی از بهترین نمونههای آن در اشعار بحتریّ شاعر معروف دوران عبّاسی است كه اصل وی از اعراب قحطان یمن بوده و در اشعارش بیش از یك بار از این كمك ایرانیان به یمنیها در راندن حبشیها، كه آن را با عنوان «فضل و احسان بر یمن» خوانده است، یاد كرده و سپاس و حقشناسی خود را بیان داشته است. از آن جمله در قصیدهای كه در ستایش حسن بن مخلّد یكی از بزرگان ایرانی زمان خودش سروده و در آن آمده: آیا از آن شما نیست آن دست احسانگری كه ستایش آن پیوسته در فزونی است. و نعمتی كه یاد آن همچنان در روزگار باقی است؟ ... و آن نخستین احسان شما بر یمن نبود، در آن روزگار كه انوشروان نیای شما غبار ذلّت را از چهره سیف بن ذییزن زدود؟ زیرا همواره او را مردانی شمشیرزن و نیزهگزار بود كه از صنعاء یا عدن دفاع میكردند. اكنون شما فرزندان همان ولینعمتان بخشیده هستید، و ما هم فرزندان همان كسانی هستیم كه از فضل و احسان شما برخوردار بودند. «2» و همین حقشناسی و سپاس این شاعر را واداشته تا قصیده بلند و معروف خود را كه به مناسبت قافیه آن به سینیّه بحتریّ
______________________________
(1)- نوشته ابن خردادبه چنین است: «و وجد علی باب مدینة ظفار مكتوب: لمن ملك ظفار، لحمیر الأخیار. لمن ملك ظفار، لحبشة الأشرار. لمن ملك ظفار، لفارس الأحرار. لمن ملك ظفار، لقریش التّجار. لمن ملك ظفار لحمیر یحار. المسالك و الممالك، ص 145. و در نوشته مسعودی هم همین معانی با عباراتی موزون و به صورت شعر آمده، مروج الذهب، ج 2، ص 211.
(2)- این ابیات از آن قصیده است:
هل لكم فی ید یزكوا الثناء بهاو نعمة ذكرها باق علی الزّمن
ان تفعلوها فلیسنت بكر انعمكمو لا ببدا ایا دیكم لدی الیمن
ایام جلّی انوشروان جدكمغیابة الذّلّ عن سیف بن ذی یزن
إذ لا تزال له خیل مدافعةبالضّرب و الطّعن عن صنعاء او عدن
انتم بنوا النعم المحدی و نحن بنومن فاز منكم بفضل الطول و المنن (مروج الذّهب، ج 2، ص 206)
ص: 345
معروف شده، در وصف كاخ سفید مدائن (ابیض المدائن) كه به طاق كسری معروف شده بسراید و پس از یادآوری از گذشته پررونق و شكوه آن كاخ و وضع ویرانه و اسفبار موجود آن انگیزه خود را در سرودن آن قصیده چنین بیان كند: «این كاخ درخور آن است كه من آن را با اشكی كه از عشق و دلدادگی سرچشمه میگیرد یاری دهم. این حقّی است بر گردن من. با اینكه نه خانه خانه من و نه نژاد نژاد من است. بلكه این به سبب انعامی است كه خداوندان این مكان را بر خاندان من ثابت است. آنانكه بهترین نهال را از هوش و خرد خود در سرزمین ما كاشتند و كشور ما را با دلاورانی كه پیوسته با ساز و برگ رزمی آماده كارزار بودند، یاری دادند و بر لشكر اریاط (- حبشیان) تاختند و آنها را نابود ساختند. و بههمینسبب است كه چنانكه میبینی از آن پس من دوستدار مردمان شریف و بزرگوار گردیدهام، از هر جا و مكان و از هر اصل و تباری كه باشند. «1»
همین حسن شهرت و داستانهای دلپذیری كه درباره این رویداد تاریخی در ادبیّات قدیم عربی به عنوان یك كار جوانمردانه ایرانیان نسبت به یمنیان منعكس گردیده و گهگاه اشارهای به آن در ضمن حكایات و امثال عربی آمده است تا ادبیّات معاصر عربی نیز كشیده شده، چنانكه آثار آن را در قصیده بلندی با عنوان سیف بن ذییزن از ساختههای شبلی الملاط شاعر معروف لبنانی در عصر اخیر میتوان دید كه موضوع آن شجاعت و پشتكار سیف و مروّت و جوانمردی خسرو انوشروان و دلیری سپاهیان ایران در یمن است و شاعر در آن قصیده جنگ سپاهیان ایران را
______________________________
(1)- ابو عباده بحتریّ، از شاعران پرآوازه عرب در قرن سوم هجری است. در 205 هجری قمری زاده شد و در 284 بدرود زندگی گفت. او از شاعران دربار متوكّل عبّاسی بود و بیشتر اشعارش در ستایش این خلیفه است. در ستایش برخی از بزرگان این دوران نیز اشعاری سروده. قصیده سینیّه او را كه دارای پنجاه و شش بیت است ناقدان ادب عربی از قصائد برجسته شعر عربی شمردهاند. بخش عمده این قصیده را مرحوم رشید یاسمی در دفتری كه به نام «مقام ایران در تاریخ اسلام» در سال 1321 ه.
ش. در تهران چاپ و منتشر ساخت با ترجمه فارسی آن آورده است، آن دفتر در اصل ترجمه سخنانی بود كه خاورشناس فقید مارگولیوث در 29 آوریل 1925 مسیحی در لندن ایراد كرده بود.
ص: 346
با حبشه برای استقلال قحطان و جنگ حبشه را با ایرانیان برای استعباد قحطان یعنی یمنیها وصف كرده است. «1»
و با این سابقه، وقتی خوانندهای در تاریخ بخواند كه در این دوران با راه یافتن اسلام در یمن اعراب یمن، اگر نه همه آنها بلكه برخی از تیرهها و قبیلههای آنها، با ایرانیها به جنگ برخاستند و علاوه بر قتل و غارت به آنها آسیبهای فراوان رساندند، آنچه در وهله اوّل به نظر او خواهد رسید این است كه آن تیرهها و قبیلههای یمنی كه با ایرانیان در جنگ شدهاند، كسانی بودهاند كه با پذیرفتن اسلام یعنی دین عربی كه زبان آن را هم میفهمیدهاند، درصدد برآمدهاند كه ایرانیان را هم به اسلام درآورند و اینان نپذیرفتهاند. بدینسبب پس از آن دوران طولانی صلح و آرامش و سپاس و حقشناسی برای تبلیغ این دین ناچار با آنها به جهاد برخاستهاند. این برداشت طبیعی و منطقی از این حوادث است. ولی آنچه در واقع اتّفاق افتاده، درست عكس این برداشت طبیعی بوده. زیرا این ایرانیان بودهاند كه چون مسلمانان شده بودند مورد هجوم آن قبایل و سران آنها قرار گرفتند كه نمیخواستند اسلام در یمن پا بگیرد و قریش مكّه كه یمنیها زیاد دل خوشی از ایشان نداشتند در آنجا صاحب امر و نهی گردند.
و این ایرانیان بودند كه در یمن به دفاع برخاستند و مصائب آن را هم تحمّل كردند تا این نهال نوپا را در آن سرزمین، در دورههای بحرانی، از گزند اعراب حفظ كنند. و اگر ابن خلدون زنده میبود و این رویدادها را هم در كتاب خود ذكر میكرد اینها را هم «من الغریب الواقع» یعنی از رویدادهای شگفت میخواند.
دیگر از شگفتیهای این دوران
دیگر از شگفتیهای این دوران اینكه در هنگامی كه اسود در یمن به دعوی پیغمبری برخاست و با فراهم آوردن نیروئی آهنگ برانداختن اسلام را از آن دیار نمود، بیشتر مخلافها یعنی ایالات و مراكز عمده یمن به شرحی كه گذشت در اختیار
______________________________
(1)- این قصیده را شبلی الملاط در سال 1921 مسیحی. در سالن دانشگاه امریكائی بیروت ایراد كرد. اصل آن را در جلد دوم كتاب «درس اللغة و الادب» از نویسنده این سطور، و از انتشارات دانشگاه تهران خواهید یافت.
ص: 347
كارگزاران و امیرانی بود كه از سوی پیغمبر (ص) بدان نواحی فرستاده شده بودند.
چون این رویداد پس از درگذشت باذان فرمانروای ایرانی یمن بود و حضرت رسول هم پس از مرگ او بهجز صنعاء پایتخت و توابع آن را كه برای شهر پسر باذان گذاشتند، و بهجز قلمرو قبیله همدان كه آن را هم برای عامر پسر شهر گذاشتند، برای بقیّه مخلافها و مناطق یمن كارگزارانی از مدینه گسیل داشتند كه نامشان ذكر شد. و با این ترتیب آنچه طبیعی مینموده و انتظار میرفته این بوده كه این كارگزاران و امیران در مبارزه با اسود عنسی مدّعی پیغمبری در صف مقدّم مدافعان قرار گیرند. و اگر نه برای همه یمن، دستكم برای حفظ قلمرو فرمانروائی خود در برابر او بایستند و با پایداری خود آن فتنه را در نطفه خفه كنند، بهخصوص كه یكی از علل قیام اسود و پیوستن قبایلی از یمن به او آمدن همین افراد از حجاز بوده كه اینان در سنّتهای قومی خود پذیرش سیادت آنها را برای خود دشوار مییافتهاند، چنانكه از نامه اسود هم به این كارگزاران كه به ذكر آن گذشت، همین امر برمیآید. ولی باز سیر حوادث برخلاف انتظار جریان یافت. زیرا از آن كارگزاران و امیران هیچیك به مقابله با او نشتافت، بلكه به شرحی كه گذشت هر یك با شنیدن خبر قیام او به گوشه امنی پناه برد، آنچنان كه اسود به قلمرو هر یك از آنها پاگذاشت، آن را از مدافعان خالی و آماده تصرّف یافت، و همین هم باعث پیشرفت سریع او و فزایش روزافزون نیرو و پیروان او گردید. و چنانكه دیدیم در این ماجرا تنها شهر فرمانروای ایرانی صنعاء بود كه به مقابله با او شتافت و در یكی از قلعههای خارج صنعاء با او درآویخت و چون در برابر او تنها مانده بود در همین جنگ كشته شد. و با كشته شدن او و تصرّف صنعاء پایتخت یمن به وسیله اسود، او بر تمام آن مناطق غلبه یافت و حاكم بلا منازع آنجا گردید. و كارگزاران و امیران اعزامی از مدینه هم تنها هنگامی از پناهگاههای خود خارج شدند كه اسود در اثر فداكاریهای سرداران ایرانی فیروز و یارانش كشته شده و سپاهیان او پراكنده شده بودند. و بار دیگر كه پس از رحلت پیغمبر (ص) قیس و متّحدانش به دشمنی با مسلمانان، كه هنوز همگروه شاخص و ثابتقدم آنها ایرانیان بودند، برخاسته و به قصد بیرون راندن آنها از یمن به شرحی كه گذشت
ص: 348
در صدد قتل و آزار آنها برآمد و با كمك سواران و پیروان اسود عنسی فتنهای در یمن برپا ساخت، باز هم از آن كارگزاران و امیران نشانی از مقاومت دیده نشد و اینبار هم باز سران ایرانی، یعنی فیروز و یاران او بودند كه با دادن كشته و با تحمّل رنجها و آسیبهای فراوان سرانجام آن غائله را هم برطرف ساختند و باز هم نهال نورسته اسلام را در یمن از گزند حوادث مصون داشتند كه این هم باز به تعبیر ابن خلدون «من الغریب الواقع» یعنی از رویدادهای شگفت بود